حرفای این دل تنگ
حرفا دارم براتون

welcom

خیلی خیلی به وبلاگم خوش اومدین و صفا اوردین

فقط يه خواهش دارم: اينكه نظرات تبليغاتي نذارين درمورد نوشته هام نظر بدين و خودتون هم ميتونين حرفاي دلاي تنگتون رو برام بذارين و اگه صلاح ميدونين من اينجا تو وبلاگم ميذارم.

خود من وقتي اينجا حرفام رو ميزنم سبك ميشم خيلييييييييييييييييييييييييييييي!!!

 

 

 


نوشته شده در تاريخ جمعه 5 آبان 1398برچسب:, توسط الناز

سلام ما به محرم به غصه و غم مهدی

به چشم کاسه خون و به شال ماتم مهدی

سلام ما به محرم به شور و حال و عیانش

سلام ما به حسین و به اشک سینه زنانش


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:, توسط الناز

استشمام عطر خوش بوی عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکتان

و صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت...

 

 


نوشته شده در تاريخ جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, توسط الناز

دوباره سلام

بعد از مدتها اومدم تا دوباره حرفاي دل تنگم رو براتون بنويسم

امروز يكي از دوستام كه اسمش صدفه خيلي ناراحتم كرد.

ما قراره فردا بريم به اردو حالا نپرسين كجا.دو روز پيش كه رفتيم رضايت نامه رو بگيريم اين دوست من صدف گفت كه براي اردو مياد و من رو حساب اينكه اون مياد اسمم رو براي رفتن به اردو نوشتم و رضايت نامه گرفتم.قرار شد كه امروز ما بريم رضايت نامه هامون رو بديم من كه حتما ميرفتم ولي صدف گفت اگه بتونم.خلاصه امروز تقريبا ساعت5 من رفتم و رضايت نامه رو دادم خيلي منتظر صدف موندم اما اون نيومد.

گفتم نكنه برا اردو نياد يا فكر بكنه حالا كه امروز رضايت نامه رو نياورده ديگه نمي تونه بياد اردو.براي همين به خانمي كه ميشه گفت مسئول اونجاست گفتم ببينيد صدف قبلا رضايت نامه اش رو اورده يا اصلا زنگ زده كه براي اردو نمياد.خلاصه گشتيم و رضايت نامه نبود اون موقع بود كه من نگران شدم.گفتم چه طوره يه زنگ بهش بزنم و ازش بپرسم مياد اردو يا نه وبهش خبر بدم كه فردا هم ميتونه رضايت نامه اش رو بياره.

زنگ زدم خودش تلفن رو برداشت بدبختي اينجاس كه موبايل نداره.سلام كردم گفتم چرا امروز رضايت نامه رو نياوردي ؟

گفت من انصراف دادم!گفتم يعني چي ؟يعني ديگه نمياي اردو ؟

گفت :نه!

اون لحظه بود كه دلم از دستش شكست. اخه من به خاطر اينكه با اون برم اردو كلاساي فردام رو كنسل كردم و برا اردو ثبت نام كردم.

نمي دون ممنظورش اين بود كه كلا از اونجا اومدن انصراف داده يا فقط از اردو.اگه فقط از اردو انصراف داده اشكال نداره اما اگه كلا انصراف داده بحثش جداست.اگه كلا انصراف داده باشه ديگه نميتونم تابستون ببينمش اما تو مدرسه مي دونم چي بهش بگم.

خيلي ناراحتم كرد راستش رو بخواين اين صدف ما يك سال از من كوچيك تره اما دوستمه البته براي من كه دوسته اما نمي دونم منو به عنوان دوستش قبول داره يا نه؟

صدف سال تحصيلي 90-91تو ازمون تيزهوشان قبول شده و به مدرسه ما اومده.اما من سال تحصيلي 89-90 قبول شدم و اومدم .من سال پيش با اين بچه هايي كه يك سال از من كوچيك ترن رابطه اي نداشتم و فقط با هم كلاسي هاي خودم دوست بودم اما امسال (منظورم سال تحصيلي 91-92)باهاشون دوست شدم

من اين صدف رو از همشون بيشتر دوست دارم.

بخشيد من يه كاري برام پيش اومده بايد برم خداحافظ


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, توسط الناز

سلام

سلام به عاشقان  زهراي اطهر

يا فاطمه

يا زهرا

يا ام ابيها

دهه ي فاطميه بر همه ي عاقان فاطمه تسليت باد


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, توسط الناز

سلام

ببخشيد كه دير شد

اما ميخوام الان بگم

 

 

عيد شما مبارك

اميد وارم امسال سال خوبي براي شما باشه و همچنين

تعطيلات خوبي داشته باشيد

 


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, توسط الناز

سلام

فکر کنم تو محرم هیچی نمیاد پای کامپیوتر ؟

خیلی دلم میخواد تو محرم یه چیزی بنویسم که در خور مقام و منزلت اقا باشه اما چی کار کنم که مغزم یاری نمیکنه یعنی مغز هیچکس در اون حد یاری نمیکنه .

حالا یه چیزی ازتون میخوام من که از اول محرم تا حالا هنوز قسمتم نشده برم مراسم ولی اگه شما رفتید قسمتون میدم برام دعا کنید و به جای من گریه کنید و دعا کنید که حضرت زهرا ما رو دعا کنه دعا کنید که خود مولا هوامونو داشته باشه

دعا کنید

دعا کنید

دعا کنید

 

التماس دعا


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, توسط الناز

سلام

نمیدونم امروز ششم محرم بود یا هفتمش اما دید چه زود میگذره چند روز دیگه تاسوعا و عاشورا و بعدشم خداحافظی

ام من از یه چیز خیلی مهم ناراحتم اونم اینکه از اول محرم تا حالا به خاطر درس های زیادی که داشتم نتونستم برم مراسم

خیلی ناراحت کننده اس

از اول محرم تا حالا به دلیل اینکه روزی سه تا امتحان داشتم

ایشا الله تو این شبا که در پیشه میرم

التماس دعا در این شب های عزیز


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, توسط الناز

اگر یکی رو دیدی که...!

اگر یکی رو دیدی که بر میگرده نگات میکنه....بدون براش مهمی!


اگر یکی رو دیدی وقتی داری می افتی با عجله به سمتت می آد...بدون براش عزیزی!

اگر یکی رو دیدی وقتی داری می خندی نگات می کنه....بدون براش قشنگی!

اگر یکی رو دیدی وقتی داری گریه می کنی باهات گریه می کنه...بدون دوستت داره!


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, توسط الناز

سلام دوستان عزیز ببخشید چند روزی درگیر امتحاناتم بودم نتونستم اپ بشم

شما به بزرگی خودتون ببخشید منو.

حالا میخوام دوباره درد و دلم رو شروع کنم

میدونم شاید بعضیا حوصله نداشته باشن بخوننش یا اینکه یه نظر یا راه کار برام بذارن ولی بازم مینویسم چون بعضیا هم هستن که این درد دلا رو تا اخرش خوندن و میخونن

خوب باید از اول ماجرا براتون بگم

تو پستای قبلی در مورد قبلا ثوضیح داده بودم الا ادامه ماجرا رو از اولش میگم

باید براتون بگم ماجراهای من از زمانی شروع شد که پای من به مدرسه تیزهوشان باز شد

سال اول راهنمایی که بودم تنها بودم .

سال دوم با یکی از بچه های دوست شدم حالا اون فکر میکنه که تنها دوست صمیمی من اونه اما این طور نیست تنها دوست صمیمی من نفسمه.

من نمیتونم جز نفسم کس دیگه ای رو دوست صمیمیم بدونم و به اندازه نفسم با اون صمیمی باشم ام این دختر خانومی که اسمشو نمیگم (اصلا اسم مستعار براش میذارم ،پردیس ) میخواد من با اون خیلی خیلی خیلی خیلی صمیمی باشم حتی در حد نفسم  و میخواد من هر چی اتفاق چه بزرگ و چه کوچیک تو زندگیم افتاد براش بگم اما من نمیتون ماین کارو بکنم

میدونین چرا چون نفس من همه کس منه و نفس منه.

اخه من نمیتونم هیچ دوستی رو به اندازه نفسم دوست داشته باشم و هزاران دلیل این مدلی

خلاصه من این پردیسم دوست دارما اما نه به اندازه نفسم برای همین اصلا نمیتونم باهاش زیاد صمیمی بشم راستشو بخواین قبل از اینکه باهاش به این صورت دوست بشم(دوری و دوستی)خیلی دوستش داشتم و هنوزم دارم اما الان حس های جدیدی دارم که نمیتونم توصیف کنم

خلاصه بگم اولین اشتباه من این بود که از وجود نفسم بهش اون اولا هیچی نگفتم و حالا هم خیلی پشیمونم ام الان دیگه دیره نمیتونم بهش هیچی در مورد نفس بگم اخه اگه بگم باهام قهر میکنه و من نمیخوام قبل از اینکه نفسم بیاد پیشم تنها باشم

لطفا بهم بگین چیکار کنم

خوب این پردیس خانوم هر چیز خصوصیشو بهم میگه اما من نمیخوام باهاش دوست صمیمی باشم به نظر شما این درسته به نظر من که نه اما قلبم فقط برا یه دوست صمیمی جا داره اون پردیس امروز مهمترین راز زندگیشو با زجه و ناله به ادمایی که از اول ابتدایی میشناختشون نگفت و اومد به من گفت اخی خیلی گناه داشت باید میفخمیدی چی میگه اون وقت تا دو روز پشت سر هم گریه میکردی

لطفا نپرسید به من چی گفته اخه ازم قول گرفته به کسی نگم

حالا به نظر شما با این رفتار اون درسته من باهاش این جوری باشم البته ما زیاد دوستای خوبی برا همدیگه نیستیم چون حرف همدیگه رو نمیفهمیم و نمیتونیم همدیگه رو درک کنیم اما رابطه ی من با نفسم این جوری نیست اون هرچی که بگه من درک میکمن و اونم همین طور

حالا من موندم که چه طور سال دیگه برم با نفسمو این پردیسو تنها بذارم راستشو بخواین خیلی دختر تنهاییه خیلی !!!

اما چیکار کنم منم اگه با پردیس باشم و با نفسم نباشم تنهام

حالا بهم کمک کنید

فعلا خداحافظ

ولی شما نظر بدین

راستی خودتونم درد دلاتون رو بنویسین با این کار خیلی خوش حالم میکنین


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, توسط الناز

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد